اندکی نزديک به سبک کاپيتان
7/08/2010 11:16:00 PM | Author: یک انسان
نشستی تو مغازت ماشينتم دمه مغازه پارکه که می بينی داره آروم آروم ميره پايين! فقط جلوی ماشين رو می بينی يکه می خوری دست پاچه می دويی سمت ماشين که نره و دستی شو بکشی بالا که می بينی يه احمقی با يه پيکان تاکسی قراضه داره عقب عقب مياد و ماشينتو هل ميده. پس نتيجتا تصميم می گيری يه اعتراضی بکنی. پس وقتی که يارو در مياد و ميخواد بره جلوشو ميگيری و ميگی آقا خوب اگه ماشين بدجا بود می گفتی ورش می داشتم! راحت در بياری ماشينتو! که طرف با داد و بی داد جوابتو ميده تو ام که احساس می کنی من که حرفی نزدم که اينجوری جوابم رو ميده صداتو می بری بالا و می گی مگه چی گفتم که اينجوری جواب می دی؟ خلاصه دعوا شرو می شه اونم کجا؟ جلو در مغازت! طرف که مياد بعد از همه دری وری هايی راجع به خودت و باستن مبارکت گفته بره! در ماشينشو باز می کنی و به داد و بيدادت که آقا من که دارم باهات درست حرف می زنم درست جوابمو بده ادامه ميدی! ولی وقتی ميبينی يارو خيلی هرزه گو تشريف داره و توام جلو مغازت آبرو داری با عصبانيت محکم در ماشينشو مي بندی و ميگی برو آقاااا! خوب همتون راننده تاکسی هارو ميشناسيد و می دونيد که در ماشينشون از خواهر و مادرشون براشون مهمتره!! پس بنابر اين یارو از ماشين پياده ميشه و همينجوری که داره راجع به مادرتو طرز به دنيا اومدنت و یکسری حرف ها با مزمون حرام و سبک زاده شدن و چند تا چيز ديگه که من تالا نشنيده بودم ميگه ميره سمت صندوق عقب و يه چيزی که هنوز نمی دونی چيه مياره! حالا دوست دارم بدونم شما عکس العملتون چيه؟ حتما برام بنويسيد! بعد بقيشو بخونيد!



خوب من که آدم ترسو و دعوا گريزی هستم با اينکه خيلی اعصابم خورد بود طبق معمول خودم رو قاطی قضيه نکردم و رفتم تو مغازه و يه رهگذر طرف رو جمع کرد و منم زنگ زدم 110 طرفم همونطور که به اون حرفاش ادامه ميداد سوار ماشين شد و تا من بيام بيرون رفت خلاصه اينکه دارم برنامه ميچينم که يه جريمه 200 تومنی از طرف بسيج براش ببرم و توی دادسرا هم ازش شکايت کنم! ولی با خودم فک می کنم اگه همون موقع باهاش درگير می شدم شايد الان اعصابم خورد نبود
|
This entry was posted on 7/08/2010 11:16:00 PM and is filed under . You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed. You can leave a response, or trackback from your own site.

2 comments:

On July 9, 2010 at 11:01 AM , یک عدد گارفیلد برنامه نویس said...

خب من از دعوا می ترسم، از همون اول میر م توی مغازه تازه درم می بندم که نیاد تو! اما خب حتما حرص می خورم

 
On July 13, 2010 at 10:25 AM , یک انسان said...

منم اومدم تو مغازه که کرکره رو بدم پایین اما شاگردم بیرون وایساده بود دیدم نا مردیه من کرکره رو بدم پایین :دی