صدای زباله ها سرم هوار می شن، صدای شکستن شيشه تو دلم می پيچه، حس دور شدنی که حسش نکردم، مث پتک تو سرم می خوره؛ يه لحظه می گم کاش نمی فهميدم؛ يه لحظه می گم چرا نفهميدم؟ اگه به خودم حق می دم يکی رو قلم بگيرم؛ خيلی عاديه که بر عکسشم بتونه بشه، هر چی بيشتر ميگذره بيشتر می فهمم که قراره همه چی از دماغم در بياد
خوابم مياد! از همه ی عالم و آدم عذر می خوام اگه لايقشون نبودم و اگه آزارشون دادم! و خوب هر وقت هر کسی از یه نفر آزار ببينه ازش دور ميشه و ديگه فرقی نميکنه حس اون فرد بهش چی باشه
واقعا چه فرقی داره حس من؟ ترس من
صدای سکوت (زمستان ۹۰)
6 years ago
0 comments: